شهدا شرمنده ایم

شهدا شرمنده ایم
خاطرات مردان بی ادعا 
قالب وبلاگ
نويسندگان
طراح قالب

به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس (باشگاه توانا)، خانواده‌ اسرای جنگی به ویژه همسران رزمندگان در بند رژیم بعثی سال‌ها بعد از پایان جنگ نیز با صبر و استقامت خود چندین بهار را با کیمیای امید سپری کردند. «خدیجه خدادوست» همسر آزاده «محمدجواد مؤذنی» است که 8 سال چشم به راه آمدن همسرش بود. در بخشی از خاطرات این همسر آزاده در کتاب «خاکریز پنهان» آمده است:

                                                         ***

آن شب کوچه‌ها و خیابان‌های شهر بوی شهادت می‌داد، تا خبر می‌رسید که یکی از بچه‌های گردان از جبهه برگشته مادران سراسیمه به سراغش می‌رفتند؛ آن لحظه‌‌ها تداعی ورود بشیر به مدینه بود که هر کس سراغ عزیزش را می‌گرفت؛ آن شب تداعی شام غریبان امام حسین(ع) بود که یاران باوفای ایشان جملگی شربت شهادت نوشیده بودند. یکی سراغ پدرش را می‌گرفت، یکی حال همسرش را می‌پرسید و دیگری احوال فرزندش را از راه رسیده‌ها جست و جو می‌کرد.

در آن شب محمدحسین، برادر همسرم که در «کربلای 5» به شهادت رسید، با لحنی شاد و صورتی خندان به مادرش گفت: «برادرم محمدرضا شهید شده، خوشحال باشید. برادرم نمرده او شهید شده!» بالاخره آن شب به صبح رسید و ما آماده تشییع پیکر مطهر شهدا شده بودیم و نوای «چه بهار سرخیه که بوی خون میاد ازش؛ عوض گل واسمون نعش جوون میاد همش؛ این قدر به هم نگید چرا شهدا شدند زیاد؛ آن قدر شهید می‌دیم تا آقامون مهدی بیاد» فضای کوچه‌ها را پر کرده بود. دو فرزند دیگر مادر شوهرم نیز یکی محمدطاهر بود که شش ماه بعد شهید شد و دیگری همسرم بود که در عملیات «والفجر مقدماتی» به اسارت نیروهای بعثی درآمده بود.

وقتی خبر اسارت همسرم را شنیدم شکر خدا را به جا آوردم و از او خواستم که خودش مرا در کارها کمک کند. در این مدت کمک خدا را به عین دیدم و لمس کردم. هشت سال گذشت تا همسرم پیروزمندانه به آغوش وطن بازگشت در این مدت من به همراه دو فرزندم مجتبی و هاشم، چشم به راه او بودیم و در انتظار دیدارش لحظه‌شماری می‌کردیم.

در این سال‌های پرالتهاب، گهگاه که دلم بیش از اندازه می‌گرفت، قلم به دست می‌گرفتم و با فرزندانم درد دل می‌کردم؛ در یادداشتی که اول مهرماه سال 66 برای فرزند ارشدم «مجتبی» نوشتم که تازه وارد مدرسه می‌شد، نوشتم:

«فرزند دلبندم، فردا اول مهر است و تو به مدرسه می‌روی و قدم در محیط دیگری جز خانواده می‌گذاری؛ می‌خواهم حرف‌های دلم را برایت بگویم تا این حرف‌ها بر دلت اثر بگذارد و برای همیشه باقی بماند.

عزیزم، از سال اسارت پدرت تا به حال همه سختی‌ها را به تنهایی تحمل کردم و کوله‌بار این خانواده کوچک را در فشار همه تنهایی‌ها بر دوش کشیدم تا جای خالی پدر را احساس نکنید؛ روزهایی را می‌گویم که در آن تنها نسبت من با پدرت حضور او بود در غیبت پردریغ یک زن؛ زنی که می‌خواست و می‌بایست در تمامی لحظه‌ها رخسار صبور اسارت شویش باشد؛ دستم خسته است و دلم بیش.

اما فرزندم، می‌خواهم وقتی بزرگ‌تر شدی بدانی من و شما دوران پرمشقت و سختی را پشت سر گذاشته‌ایم؛ فراموش نکن مادرت به تنهایی و دور از شویش با تلاش و مقاومتی پیگیر و سخت در تلاطم طوفان رنج و امید به آینده، شما دو طفل معصوم و مراجعت پدر ایام سپرد و با توکل به خدا و استعانت از ائمه اطهار(ع) به نگهداری شما همت گماشت و همه آرزویش این بود که از شما فرزندانی صالح، سالم و مفید برای جامعه بسازد.

عزیزم، وقتی چشم به جهان گشودی پدر بزرگوارت تو را پاسدار همیشه بیدار نام نهاد؛ من تا مدت‌ها نمی‌دانستم به چه علت تو را به این نام می‌خواند، تا اینکه در سن پنج سالگی‌ات این معما برایم روشن شد.

شب‌ها که بیدار می‌ماندم تا دایی‌ات بیاید و ما تنها نباشیم، تو سعی می‌کردی بیدار بمانی. وقتی چشم‌های قشنگت را می‌بستی دوباره باز می‌کردی و می‌گفتی مادر من بیدارم تا دایی بیاید، تو برو بخواب!

این برنامه هر شب تو بود و به حق که برای ما پاسدار همیشه بیدار هستی و خواهی بود؛ امیدوارم که چشم‌های نافذت همیشه بیدار باشد تا گمراهی و ظلمت را ببینی و راه را از چاه تشخیص دهی و ارزش این دوران را که نمی‌دانم تا کی ادامه دارد، بدانی و معنویت این دوران را درک کنی و همیشه از آن استفاده کنی.

آری در این دوران دعاها و مناجات‌های پدرت بود که خدا را یار ما کرد و امیدوارم همان‌طور که در حال حاضر به مسجد و نماز و روزه خیلی اهمیت می‌دهی، در آینده نیز این ایمان همیشه در قلبت بماند و بر تو مبارک باشد.

عزیزم، تو بزرگ‌قهرمان کوچکی هستی که من صبر و استقامت، مقاومت، ایمان، شجاعت و بیداری را از تو آموختم؛ با اینکه کودکی بیش نبودی، هیچ‌وقت بهانه پدرت را از من نگرفتی؛ هر چه بود در دلت نگه می‌داشتی و با روح بزرگت دعا می‌کردی و این برایم روزنه امیدی بود که فردا همانند پدرت زندگی خواهی کرد».

یادداشت دیگری نیز برای دومین فرزندم «هاشم» که سال 67 وارد مدرسه شد، در روز اول مهر در دفتر خاطراتش به این مضمون نوشتم:

«فرزند عزیزم، نور چشمانم، آنچه می‌خوانی اگرچه قصه یک زندگی است، اما حدیث انسان‌هایی است که بر بلاهای روزگار صبوری پیشه می‌کنند و عزیزترین سرمایه هستی خود را به قربانگاه عقیده و ایمان می‌فرستند؛ اینجاست که جهاد رنگ عشق می‌گیرد و صبر روح ایثار می‌پذیرد؛ اینجاست که عزیزی به شهادت، جانبازی مفقودی و اسارت می‌رود و از شهرت شهر و احترام بیت خود به گمنامی جهد و حرمت جبهه قدم می‌نهد و اینان اهل و عشیره خود را سفارش به صبر می‌کنند و شفیع همانان در آخرت می‌شوند.

حال تو بیا و همراه ما اسارت آسمانی را در زمین نظاره نما؛ اگرچه من می‌دانم که در همه این لحظه‌ها و روزها و سال‌ها که گذشت، پدر بزرگوارت حتی دمی از یاد ما غافل نبود و حضور او در دعا و مناجات‌های گاه و بی‌گاهش بود که لطف خدا را شامل حال ما نمود.

در این سال‌ها من بودم و یک پرهیز و آن، اینکه هرگز به اسارت پدرت تکیه نکنم و هرگز مغرور نگردم؛ این بود که زیر بار فشار پر زخم و عظیم زندگی سوختم و گریستم. آن روزها که تو و برادرت چون دو لاله نوشکفته در دامان مادر بودید، هجران پدر آغاز شد؛ از آن پس من ماندم و مسئولیت تربیت صحیح شما دو نفر؛ از آن زمان تاکنون من و شما زندگی سخت و پرمشتقتی را پشت سر گذاشته‌ایم و همه همت من این بود که دو لاله باغ زندگی‌مان در برابر طوفان‌های سهمگین پژمرده نگردد.

عزیزم، در آن روزها و ایام وقتی شبنم اشک‌ات بر گونه‌هایت جاری می‌شد و بهانه پدرت را می‌گرفتی، من راهی جز این نداشتم که قصه بابا و صبر او و هجرانش را برایت بگویم؛ صبری که رابطه‌ای ناگسستنی بین انسان و خدا برقرار می‌کند و تو با زبان کودکانه‌ات می‌گفتی: خدا صبرکنندگان را دوست دارد!

آری عزیزم، خدا صبرکنندگان در برابر مشکلات و مصیبت‌های زندگی را دوست دارد. در قلب کوچک تو رازهای عظیمی نهفته است که ابراز هرکدام مرا به حیرت وامی‌دارد. تو با دستان کوچکت سعی داشتی در کارهای خانه یارم باشی. اگر در ماه رمضان، هنگام سحر بیدارت نمی‌کردم، صبح که از خواب بیدار می‌شدی ناراحت بودی و گریه می‌کردی و اگر به علتی گاهی مانع رفتن تو به مسجد می‌شدم ناراحتی و لجاجت را در نگاهت می‌خواندم و امیدوارم این ایمان و اخلاص در وجود تو هر روز استوارتر و محکم‌تر گردد».

انتهای پیام/م


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ سه شنبه 9 آبان 1391برچسب:, ] [ 21:13 ] [ محمد جواد ]
.: Weblog Themes By Salehon.ir :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
حمایت میکنیم
امکانات وب
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 274
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 279
بازدید ماه : 594
بازدید کل : 19323
تعداد مطالب : 330
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 1